تیشتَر

أتعلم عيناكِ أني أنتظرت طويلاً

از حالت بیخبرم محبوب م، بی خبرم از نرمی دستانت که تن داده به زمستان، یا نه

بیخبرم از سیاهی چشمانت، بی خبرم، اینکه حال دل چند مرد و زن آشوب شده باشد، از طوفانی که جان دریا را لرزانده و قایق هایی که غروب به ساحل نرسیده اند؛ بیخبرم مثل آن بادبان ها مثل ان پاروها مثل...

دیگر کجا باید از تو خبر بگیرم، خبر تو را از کدام خیابان هرمشهر یا رشت یا آبادان باید بگیرم که پیدایت کنم محبوب م

من چای داغ نمی دانم ها هستم و هیچ کسِ تو نیستم، که دلت بخواد نامه ای برایم بفرستی یا حتی پیامی بدهی از دلتنگی های غروب پنجشنبه و عصر جمعه بگویی برایم و آخر سال و...

تو اما، همه چیز من بودی، همه کس من...

پ. ن:

من ماهی خسته از آبم

تن می دهم به تو

تور عروسی غمگین

تن می دهم

به علامت سوال بزرگی

که در دهانم گیر کرده است.

پس روزهایمان همین قدر بود؟

#گروس‌عبدالملکیان

هیچ|


آخرين مطالب
» دیگر
» تولدت مبارک
» قمار
» مرا با خودت...
» ربط
» ماه دربیاد که چی بشه، میخواد عزیز کی بشه
» به پاییز نیامدنت
» چشم های م به چه کار می آیند، وقتی از دیالوگ با چشم هایت محرومند...
» لعنت به این دوری
» دنیا زیباست در اطراف تو

 Design By : Pichak