أتعلم عيناكِ أني أنتظرت طويلاً
از حالت بیخبرم محبوب م، بی خبرم از نرمی دستانت که تن داده به زمستان، یا نه بیخبرم از سیاهی چشمانت، بی خبرم، اینکه حال دل چند مرد و زن آشوب شده باشد، از طوفانی که جان دریا را لرزانده و قایق هایی که غروب به ساحل نرسیده اند؛ بیخبرم مثل آن بادبان ها مثل ان پاروها مثل... دیگر کجا باید از تو خبر بگیرم، خبر تو را از کدام خیابان هرمشهر یا رشت یا آبادان باید بگیرم که پیدایت کنم محبوب م من چای داغ نمی دانم ها هستم و هیچ کسِ تو نیستم، که دلت بخواد نامه ای برایم بفرستی یا حتی پیامی بدهی از دلتنگی های غروب پنجشنبه و عصر جمعه بگویی برایم و آخر سال و... تو اما، همه چیز من بودی، همه کس من... پ. ن: من ماهی خسته از آبم تن می دهم به تو تور عروسی غمگین تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است. پس روزهایمان همین قدر بود؟ #گروسعبدالملکیان
| Design By : Pichak |

