تیشتَر

أتعلم عيناكِ أني أنتظرت طويلاً

صبح را با چای تازه دم لاهیجان شروع میکنی یا قهوه ی برزیلی و نان و پنیر و کره و مربای بهارنارنج...

به صدای موسیقی گوش میکنی و مثلا شوپن در بک گراند قاب میز صبحانه در فضا جاری میشود، یا رادیو خبرهای تاریخ گذشته اش را پس میدهد و هیچ مخاطبی برایش تره هم خرد نمیکند...

نمیدانم، من میز صبحانه ات را تنها در خیال م دیده ام

من اما صبح دیگری را شروع میکنم، از انتهای شب دیگری را که بی تو تاب آورده ام؛ شروع دوباره ی روزی که نه دستانم، نه خرف های م به تو نخواهند رسید. روز من از روزگاری شروع میشود، که جاده هایش خود بانیان ذینفع فاصله اند و شبکه ایارتباطی اش مخترع فراق...

حتما صبح دیگری را از کنج اتاق م شروع خواهم کرد، روزی شبیه بیست و اندی شال قبل ترش، خالی از تو، دور از تو، بی تو، سالیان طاعون زده ی بی توئی...

من، قهوه ی تلخی را و سپس موسیقی را به تو گره خواهم زد؛ سپس... بعد ش مهم نیست، که میروم... غرق کنم... کوه غمی را در خود....

هیچ|


آخرين مطالب
» دوست داشتم ساعت ها در حیاط بنشینم و راه رفتن ت را تماشا کنم
» آن کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد
» بیا تا برگردیم به دستانت، هیچ جا خانه ی خود آدم نمیشود
» آخر از سمتی سقوط کردم... که بهش تکیه میکردم...
» دلبرت سفر کنه تنها شوی، مثل ماهی ها از آب جدا شوی
» خودم غصه هاتو به جون میخرمـ...
» توحید
» چه خوب که ندیدین چشاش رو
» گفتا خموش حافظ...
» جان من است او...

 Design By : Pichak