أتعلم عيناكِ أني أنتظرت طويلاً
تو و خداوند و من تنهای تنهای تنها جایی در دورترین ساحل اروند نشسته بودیم و چای می نوشیدیم؛ بی اعتنا به شعر و نوشتن و غزل...
هیچ|
آخرين مطالب
» نارنجی
» عزیزتر از جان م
» به رنگ چشمانت
» من هرنفسم برنفسِنازتو بند است؛ من مشتريم،قيمت لبخند تو چند است ؟
» انگار تمام علاقهام را خرجِ تو کردهام. دیگر به هیچکس دیگری، هیچ احساسی ندارم! _#جمال_ثریا
» از تو در عکسهایت، چشم ها ماند که بامن مهربان بودند و دستانت در صلح، باقی در عرش ربوبی، دور از دسترس
» تبریک🌷
» چشم هایش
» میگم تموم شاعرا برای تو غزل بگن...
» ادبیات
Design By : Pichak |